عادت هایی رو تو زندگی ام میسازم که مخصوص خودم باشه چون دنبال نتایج مخصوص خودم هستم ...
- ۰ نظر
- ۰۶ آبان ۹۶ ، ۲۲:۲۱
امروز اولین آزمون قلمچی رو دادم و نتیجه اش همین چند ساعت پیش رو سایت کانون اومد ، ولی همونطور که بعد از جلسه آزمون هم انتظار داشتم نتیجه اش خوب نبود ... الان میتونم یه عالمه بنویسم که فلان شد و این کار انجام نشد و فلان و فلان ولی همه این حرف ها کلاه گذاشتن سر خودمه و نتیجه ی دیگه نداره ...
اما همونطور که دیروز هم به خودم قول دادم قراره تغییر کنم و این وضعیت رو عوض کنم ، مطمئنا عوض کردن این وضعیت با ادامه دادن همون راه قبلی اتفاق نمیوفته و باید از راه دیگه ای مسیر حرکت رو جلو برم ... بعد از آزمون مستقیم رفتم کتابخونه واقعا خیلی خسته بودم و دیشب هم 3-4 ساعت بیشتر نخوابیده بودم ولی درس رو شروع کردم ، وسط های کار دیگه خستگی خیلی بهم فشار آورده بود و کم کم میخواستم تسلیم بشم و وسایل و کتاب ها رو جمع کنم و برگردم خونه ولی یه حس درونی بهم گفت برم نمازم رو بخونم و با خدا صحبت کنم مطمئنا خدا بهم کمک میکنه ... بعد از نماز واقعا حال ام عالی شد و نزدیک 2 ساعت خیلی عالی و با انرژی زیاد تونستم درس رو ادامه بدم چیزی که خودم هم باور نمیشد ...
واقعا من چقدر بی دقت ام و توجه ام اونطوری که باید به خالق نیست ... هر چی دارم از اونه ، هر چی بدست میارم میخوام برای اون باشه و هر چی دارم رو برای رضایت اش فدا میکنم ... واقعا فکر کن ، یه خدایی واقعا هست که حواسش به همه چیز هستش و هر کاری بخواد میتونه انجام بده ، پس چرا بعضی جاها فراموش اش میکنم ، این قول رو به خودم و بهش میدم که دیگه غیر از اون به کس دیگه ای فکر نکنم و اون رو فراموش نکنم ، واقعا من بدون تو هیچ و پوچ ام و هیچ چیز از خودم ندارم ، خواهش میکنم ازت تنهام نزار و لغزش هام رو همون لحظه به یاد ام بیار که تو بر همه چیز توانایی ...
دوست خوب چیزیه که پیدا کردنش خیلی سخته ، اونم تو این شرایط امروزی جامعه مون ... خیلی خوب میشد اگه دوست های خوبی مثل چندتا از دوست های قدیمی هنوز کنارم بودن و از بودن باهشون لذت میبردم ... توی این یکی دو سالی که به تهران برگشتیم دیگه نتونستم اون دوستی که دنبالش بودم رو پیدا کنی ، میدونی بچه ها و هم سن و سال هام خیلی خراب شدن دیگه اون معنویت ای که دنبالش بودم به راحتی پیدا نمیشه ... واقعا خیلی بده آدم نتونه کسی که از دوستی باهاش لذت میبره رو پیدا نکنه ... منم میتونم مثل بقیه کسایی که دور و برم هستن بشم ولی از درون راضی نیستم و میخوام خود واقعی ام باشم نه اینکه منم مثل اون ها رفتار کنم تا از تنهایی در بیام و با اون ها وقت بگذرونم ... واقعا فکر و یاد همون تعداد کم دوست خوبی که تو سال های گذشته داشتم خیلی بهم حس خوبی میده و تصور اینکه اون ها رو همگی یه جا کنار هم ببینم اشک رو تو چشم هام جمع میکنه ...
ولی میدونی جدیدترها وجود یه دوست دیگه رو دارم احساس میکنم البته بعضی وقت ها فراموش اش میکنم و شاید هم ناراحت اش کنم ، ولی اون دوست همیشگی من بوده و هست و هیچ وقت من رو تنها نگذاشته ، شاید نمیتونم ببینمش ولی همین حسه وجودی که نسبت بهش دارم برام کافیه و جای 1000 دوست رو برام پر میکنه ...
دوست خوبم ، خیلی دوستت دارم
میخوام تغییر کنم ، خیلی وقته دارم با خودم کلنجار میرم و هی یه تصمیمی میگیرم و بعدش هم اون رو درست عملی نمیکنم ، دیگه خسته شدم از بس به خودم قول دادم که من این کار رو انجام میدم و بعدش هم اون رو کار رو ول کنم ... ولی دیگه تمام این شکست ها گذشته و باید ازشون درس بگیرم و اون انسانی که دنبالشم رو از خودم بسازم ...
با خواب شروع یکنم که یکی از مشکل های من بوده و میخوام این مشکل رو از همین امشب که این مطب رو مینویسم حل کنم ، به قول ناپلئون فرصت زیادی برای خواب تو قبر وجود داره ... من دنبال اون آدمی هستم که با سخت کوشی تمام جلو میره و هر روزش بهتر از روز های دیگه است و با گذشت چند روز و پیشرفتش دوباره به نقطه عقب بر نمیگیرده ، آره من همیچین آدمی رو میخوام و به دستش هم میارم ... یکی از مراحلی که باید پشت سر بزارم کنکوره امساله که تو این زمان از دست رفه توش خوب کار نکردم و باید این وضع تغییر کنه ... من اون قابلیت و حس خاص رو تو خودم میبینم که میتونم خیلی بیشتر از این ها توی زندگی تلاش کنم و فعالیت داشته باشم... یه سری جاها هست که یه حس داخل آدم من رو از انجام کار های درستی که باید انجام بدم عقب میندازه و همین رفتار ها و حس هاست که باعث لغزش توی بعضی جاها میشه و من رو از چیزی که واقعا دنبالشم دور میکنه ... چیزی که فهمیدم اینه که اگه واقعا میخوام موفق بشم حالا چه تو زندگی چه تو کنکور و غیره اینه که باید بر نفسم غلبه کنم و شکست اش بدم ، کاری که از همین الان شروع اش کردم و میخوام تا آخرین لحظه عمرم ادامه اش بدم ...
خیلی از اتفاقات گذشته باعث این تغییرات و افکار تو وجود من شده و شاید اگه این ها اتفاق نمی افتاد من به این مرحله از جایی که هستم نمیرسیدم ...
یه کاری رو شروع کردم که شاید یکی از سخت ترین کارهایی باشه که هر فرد میتونه انجام بده و من میخوام بهش برسم و حاضرم هر چی که دارم رو بدم تا به اون درجه ای که دنبالشم برسم ، هر چند این درجه هیچ وقت کامل نمیشه و تا همیشه جایی برای خوب کردنش وجود داره...
از این بعد اتفاقاتی که توی این سفر ام قراره بیوفته رو اینجا قرار میدم ، میخوام بفهمم آیا واقعا میشه به همچین جایی رسید و آیا واقعا من اون درجه از جدیت و تلاش رو براش دارم یا نه ... اگه جواب نه باشه زندگی دیگه معنایی برام نداره چون این چند وقته دید من به زندگی عوض شده و میخوام زندگی و رفتار و چیزهایی که برام اتفاق میوفته از اون درجه دیدی باشه که دنبالشم ... اگه خدا حداقل این خواسته برای رسیدن به این مرحله رو تو وجودم قرار داده پس حتما خودش هم برای رسیدن بهش بهم کمک میکنه ...
واقعا دیگه نمیخوام زندگی که توی این 17 سال داشتم رو به همون شکل ادامه بدم ، شاید نشه برترین نوع بشر توی تلاشی که میخوام بکنم بود ولی تلاش ام رو جوری انجام میدم که کم تر هم نباشم ... تو این مسیر شاید شکست بخورم از بین برم و خیلی اتفاق های دیگه برام بیوفته ولی تسلیم نمیشم حتی اگه به منزله تموم شدن همه چیز برام باشه .
یه توضیحی ابتدایی میدم شروع وبلاگ و اون هم اینکه من این وبلاگ رو واسه راحت تر به جلو پبش رفتن و رسیدن به بالاترین نقطه ای که میتونم راه اندازی کردم ، میخوام هرچی که ذهنم رو مشغول کرده بنویسم ... اگه هر نظری داشتی خیلی خوشحال میشم نظرات تون رو بخونم