روزنوشت و خاطرات یک نوجوان

این وبلاگ رو برای آزاد کردن افکار درونم ساختم ...

روزنوشت و خاطرات یک نوجوان

این وبلاگ رو برای آزاد کردن افکار درونم ساختم ...

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۶/۱۰/۱۱
    14
  • ۹۶/۱۰/۰۶
    13
  • ۹۶/۱۰/۰۳
    12
  • ۹۶/۱۰/۰۲
    11
  • ۹۶/۰۹/۲۳
    10
  • ۹۶/۰۹/۱۳
    9
  • ۹۶/۰۹/۱۳
    8
  • ۹۶/۰۸/۰۷
    5

۴ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

۱۱
دی
۹۶
احساس میکنم یه خورده راحت نیستم با نوشتن تو اینترنت ، رو کاغذ وقتی یادداشت میکردم هم اثرات اش بیشتر بود و هم یه حسه بهتری داشتم ، این جا که مینویسم بیشتر احساس میکنم دارم برای یک نفر دیگه مینوسم تا خودم .... تو این مرحله یه خورده نیاز دارم برای خودم بنویسم و سنگ هام رو با خودم وا بکنم ... به هر حال تو این سال جدبد 2018 که امروز اولین روزش هست میخوام تو خودم فرو برم و چیزهایی که دنبالش بودم رو به وجود بیارم ، زندگی ام تا اینجا پر بوده از خاطرات تلخ و شیرینی که آرزو داشتم روزی این خاطرات رو همه بخونن و ازش لذت ببرن و شاید بتونه تجربه ی مفیدی رو بهشون انتقال بده ولی شاید هر کسی نتونه از زندگی دیگری لذت ببره و مسائل زندگی اون براش جذاب باشه ، شاید هم خیلی لذت بخش باشه ... ولی این ها مهم نیست ، مهم اینه که خودمون از زندگی خودمون لذت ببریم و خاطرات و لحظات و چالش هاش برامون جذاب باشه ، شاید بعضی موقع ها خیلی چیزها پیش بیاد که به آدم انقدر انرژی خوب یا بد بده که آدم دوست داشته باشه به بقیه بگه و خودش رو تخلیه کنه ، ولی تجربه بهم ثابت کرده نگه داشتن این حس ها تو خوده آدم خیلی وقت ها میتونه باعث قوی تر شدن آدم بشه حتی اگه سخت باشه ، اینطوری آدم رشد میکنه ...
برای من اون حس خوشبختی یا مشکل پنهان و گفته نشده خیلی بیشتر لذت اش دوام داشته و بارها دیدم که با تخلیه خودم ، اون حس هم کمرنگ تر شده ...
زندگی تون رو پیش خودتون نگه دارید ولی پیش خودتون ثابت نمونین و مدام به دنبال پیشرفت و عوض کردن شرایط باشید ... ایمان دارم به اون چیزی که دنبالش هستید میرسید ، فقط اگه لیاقت اش رو از خودتون نشون بدید .

دوستدار همه شما عزیزانی که نمیشناسم
یوسف

۰۶
دی
۹۶

وارد مرحله جدیدی از زندگی شدم و دیروز تونستم با انجام یک کاری که برام غیرقابل دسترسی و  غیر ممکن بود ، یه تغییر بزرگ تو شخصیت ام ایجاد کنم ، کاری که همیشه از درون دوست داشتم انجامش بدم ولی به خاطر غرور و یه سری عوامل دیگه مدام ازش فرار میکردم ... در واقع این بار هم قبل از انجامش داشتم ازش فرار میکردم ولی این بار چیزی همراهی ام میکرد که تنها علت انجام این کار و جرئتی که به دست آوردم رو از اون میدونم ،.. و اون کسی نبود جز خدا و قدرتی که بهم داد ...

شروع ماجرا از اونجا بود که همونطور که گفتم تصمیم گرفتم هدف ها و چیزهایی که میخوام بهشون برسم رو کم کم و تدریجی و با انتخاب یک چیز جلو ببرم ، اولش تصمیم گرفته بودم روی زمان خوابم کار کنم و نظمی که توش از بین رفته رو به وجود بیارم ، ولی آخرش نظرم عوض شد و تصمیم گرفتم که روی یه چیزه دیگه یعنی خوندن نمازهام که این چند وقته تو یه حالت ابهام بود و هی قطع وصل میشد کار کنم ، اون موقع که تصمیم گرفتم وقت نماز ظهر و عصر بود و همون موقع شروع به خواندن نماز کردم ، نمازم تموم شد و مثل عادت همیشگی رفت ام به تلگرام سر بزنم که یک دفعه اتفاقی تبلیغ یک کانالی برام اومد و من واردش شدم و در کمال تعجب دیدم که سوالات آزمون های گاج که نزدیک چهار پنج ماه توی تمام اینترنت دنبالشون بودم رو تو اون کانال قرار دادن . این سوالات رو چون گاج PDF اش شون رو بعد از هر آزمون منتشر نمیکنه بنابراین توی اینترنت هم پخش نمیشه و تنها راه دسترسی بهشون اینه که یک نفر پرینت گرفته باشه و اینطوری بتونه برای کسی بفرسته . که این کانال هم همین کار رو میکرد و بعد از هر آزمون سوالات پرینت شده رو قرار میداد ولی متوجه شدم سوالات رشته ریاضی بین آرشیو سوالات نیست و چون اون کانال برای دانش آموزان رشته تجربی بود فقط سوالات مخصوص تجربی ها رو قرار میداد ... به ذهنم زد که به مسئول کانال پیام بدم شاید اون سوالات رشته ریاضی رو داشته باشه ... و باز هم در کمال تعجب اون فرد سوالات رشته ریاضی رو برام ارسال کرد و جالب تر اینکه با کانالی آشنام کرد که مشاوره های خوبی در زمینه کنکور قرار میداد و میتونست کمک زیادی بهم بکنه ...

بعد از تمام این اتفاق ها یک دفعه به خودم اومدم و ماجرای تصمیم برای تغییر و نمازی که خوندم و اتفاقات خوبی که پشت سر هم بلافاصله بعد از نماز برام رخ داد مرور کردم واقعا یه حالت عجیبی بهم دست داده بود که احساس میکردم تمام این زنجیره از طرف خدا بهم رسیده شده و گرنه شاید این اتفاقات برام رخ نمیداد ....

تو این حال یه حسی بهم میگفت که برم و دو رکعت نمازشکر بخونم و این کار رو هم کردم و دو رکعت بیشتر هم خوندم ، بعد از نماز نزدیکی خیلی زیادی با خدا احساس میکردم و دوست داشتم از خداوند چیزهایی که تو زندگی و آخرت دنبالش اون بودم رو بخوام چون احساس میکردم تو این حالت روحی ای که داشتم اگه چیزهای درست و مفید رو از خدا بخوام ، حتما برای رسیدن بهشون بهم کمک میکنه ، گفتم و گفتم تا اینکه یاد اون کاری که همیشه ازش فرار میکردم افتادم همون کاری که از  خیلی عوامل قبلی باعث شده بودن از انجامش خودداری کنم ...  از خدا خواستم تا قدرت انجام اون کار بهم بده و بتونم بهش برسم ، تو همین حالت بود که با خودم گفتم اگه اون کار بخواد انجام بگیره باید همین الان انجامش بدم و بلند شدم و با یه حس شک تردید به طرف انجام اون کار رفتم ، قبل از انجامش میخواستم تسلیم بشم و برگردم ولی فکر میکنم اون لحظه با کمکی که خدا بهم کرد اون کار رو انجام دادم و تونستم یکی از کارهایی که تقریبا داشت برام دست نیافتنی میشد رو انجام بدم ... خیلی بعد از انجام اش گریه کردم احساس میکنم بعد از اون کار یه قسمتی از من دوباره متولد شد و وجود خداوند و تاثیرش توی زندگی ام و نوع کمک هایی که میکنه برام خیلی پر رنگ تر شد ... یک نتیجه مهم از تمام این اتفاقات گرفتم رو میخوام بگم ، این که انتظار داشته باشیم خداوند مثل یک عامل خروجی برخورد کنه و فقط با درخواست ما زندگی مون رو تغییر بده و چیزهای که میخوایم رو بهمون ببخشه یه تفکر کاملا غلط و اشتباهه در واقع کسی جز خودمون مسئول ایجاد تغییر و ایجاد چیزهایی که میخوایم نیست ، توی تمام این حالات اگه ادم واقعا از خدای خودش کمک بخواد ، خداوند به انسان چنان قدرت معنوی ای میده که مثل یک سوخت جت برای اراده و تلاش اش عمل میکنه و میتونه هر گره ای رو از زندگی ادم باز کنه . خدا تو جهان بر اساس قوانین ثابتی که وضع کرده به انسان ها شرایط لازم برای رسیدن به هدف دلخواهشون با سعی و تلاش برای اون هدف رو عطا کرده ، اگه کسی فکر کنه بدون عمل خودش و فقط با کمک خواستن از خداوند میشه به چیزی رسید قطعا اشتباه کرده ، اینطوری حتی داره قوانین خداوند رو هم زیر سوال میبره ...


دوست دارم در آخر یک چیزی رو بگم و اون اینکه تمام داستان ها و چالش هایی که توی زندگی برامون پیش میاد در آخر یه پایانی هم داره و یک روزی دفتر زندگی مون در دنیا هم بسته خواهد شد ، همونطور که برای آدم هایی که قبل از ما زندگی میکردن بسته شده ... تو این بین چیزی که مهمه لذت بردن خودمون از هر روز زندگی و استفاده درست از لحظاتیه که در اختیارمون قرار گرفته ، یعنی خوشبخی و موفقیت رو سعی کنم و سعی کنیم توی هر روز از زندگی به وجود بیاریم نه اینکه مدام به فکر به وجود اوردن خوشبختی تو آینده باشیم و حال رو خیلی کم در نظر بگیریم ، تو اینجور جاها اون آینده تموم شدن داستان زندگی مون و بسته شدن دفترمون خواهد بود ...

۰۳
دی
۹۶

تغییر یک شبه اتفاق نمیوفته ... این جمله رو بارها شنیدم ، ولی آیا واقعا حرفه درستیه ؟

با تجربه هایی که من تو این چند وقت به دست آوردم میتونم هم بگم آره و هم بگم نه ... دلیلش اش هم اینه که واقعا هنوز برای خودم هم مشخص نیست که مثلا چرا یک سال پیش وقتی تصمیم گرفتم خوردن فست فود و نوشابه رو کنار بزارم اون تصمیم به واقعیت تبدیل شد و تونستم یک شبه تغییری که میخواستم رو به وجود بیارم  ولی بعضی چیزها رو بارها و بارها تصمیم به تغییرشون تو زندگی گرفتم ولی بعد از مدت کوتاهی شکست خوردم ... این شکست ها خیلی بده واقعا ، آدم رو از درون داغون میکنه و اعتماد به نفس اش رو از بین میبره ...

دیشب هم دوباره میخواستم تو خودم تغییرهای اساسی ایجاد کنم ولی باز هم اونجور که دوست داشتم کارها پیش نرفت ؛ شاید باید برای یک بار هم که شده باید تغییر یک شبه رو کنار بزارم و تصمیم بگیرم چیزی که میخوام تبدیل بشم رو توی طول زمان و با استمرار دنبال اش باشم ، باید فقط یک هدف رو انتخاب کنم و برای اون تلاش کنم و بعد از اینکه بهش رسیدم برم سراغ تصمیم های بعدی ...

۰۲
دی
۹۶

همیشه دلم میخواست بنویسم ، از درونم صحبت کنم و از وجودی که ریشه ای عمیق در افکارم دارد صحبت بکنم . اما حیف ، حیف که خیلی جاها ، مکان ها و زمان ها که نیاز به کسی داشتم که حرف هایم را بشنود ، آن را نیافتم ، شاید آن موجود برای هیچ کس وجود نداشته باشد ... حیف که نیست آن گمشده ای که نواقص و خواسته ها و اشتیاقات مرا کامل کند و به سمتی که به ناکجاآباد ختم میشود بکشاند. این تنهایی هم خودش حکمتی دارد ، یا شاید حکمتی ندارد ، من آن را میخواهم .... تکلیف ام با خودم هم معلوم نیست .

اما شاید همین بوده که مرا ساخته و پرورش داده ... ولی پرورشی که دوست داشتم خیلی بهتر از این ها بود .... واقعا این حس به برتری از کجا می آید ؟ این همه احساس و شور و شعف از کجا می آید ؟ این همه روابط و افکار از کجا می آید .... آیا در کل جهان این فقط ما ایم که از ویژگی ها برخورداریم ؟ اصلا وجود و مبدا این همه آفرینش و .. از کجاست ؟ واقعا زمین از ابتدا از کجا آمده و علت زمین از کجا آماده ؟ ان نقطه آغازین این همه اتفاق از کجا شروع شده ؟ چرا این همه اتفاق در کنار هم تبدیل به الان ما شده و چرا گونه ای دیگر نشده ؟ اصلا این تفکر از کجا آمده ؟

میخواستم در مورد دغدغه های خودم حرف بزنم ولی باز هم با شروع به نوشتن مسیر حرکت ام به سمت موضوع همیشگی و سوال هایم رفت ... اصلا چرا این همه اتفاق در کنار هم رخ می دهد ؟ حدس میزنم حرف های الان ام از تاثیر درس های دینی است که حفظ کردم ... کتاب دینی ای که آزمونش حفظی است ... باید گریه کرد به حال انسان ها ... به حال خودم ... و به حال نادانی ام ...

اگرواقعا خدا وجود داشته باشه چقدر پاسخ به بعضی از این سوالات آسان میشود ... بعضی ها شاید فکر کنند دین هم از افکار انسانی سرچشمه گرفته باشد ... شاید درست باشد شاید اشتباه باشد ... تشخیص آن با عقل و منطق ماست و مطالعه نشانه هایی مثل قرآن که ادعا میشود ازجانب خدا بر انسان ها نازل شده ... آیا با خواندن این کتاب و درک آن باز هم فکر خواهیم کرد که خدایی وجود ندارد و این نوشته ها از آن یک انسان است ؟ نه من اینطور فکر نمیکنم ...

اصلا برای یک انسان چرا باید این همه اهمیت داشته باشد که بخواهد از دروغ خدایی به وجود آورد که دارای تمام خصوصیات و محیط بر تمام عالم است ؟ مگر اسم آن انسان مورد پرستش قرار خواهد گرفت که بخواهد خدا بیافریند ... دلیل محکمی برای این موضوع پیدا نمیکنم ... اصلا فرض میکنیم انسان ها تمام این ماجراهای دین را ساخته اند. با این حال باز هم برای من پرسش میشود که چه چیزی سبب  تمایل به این کار و به وجود آوردن همچین خدایی در میان آن انسان های سازنده دین و خدا شده است ؟ حتما یک کشش درونی و تمایل یا حتی احساس خلا همچین موجودی به نام خدا بین آن ها مشاهده میشده و برایشان دغدغه بوده که اقدام به این کار کردند ...پس با این وجود خداوندی بوده که و هست و برای همیشه خواهد بود...

ارتباط با چنین خداوندی شاید برای بعضی ها سخت باشد ، علت گرفتار شدن انسان ها در گناه هم شاید همین باشد که آن ها خدایی که از همه چیز بی نیاز است و به هر کاری توانا است را با چشم ظاهری نمی بینند و گرنه اگر چنین خداوندی به معنای جسمانی در بین انسان ها حضور داشت دیگر انسان ها هم مثل فرشته ها میشدند و از هیچ کس گناهی سر نمیزد...

نمیدانم چه حکمت و اندیشه ای پشت تصمیم خداوند بوده که چنین مخلوقاتی مثل ما با این ویژگی های مختلف آفریده و تصمیم به امتحان ما گرفته است ...

واقعا چقدر خوب میشد اگر ما هم حداقل در یکی از ویژگی های خداوند مثلا علم و عقل مانند او میشدیم و تمام اسرار بر ما فاش میشد  ولی در آنصورت شاید درکی از وضعیت فعلی خود نداشتیم و شاید تمام خصوصیات دیگر ما هم دچار دگرگونی میشد