روزنوشت و خاطرات یک نوجوان

این وبلاگ رو برای آزاد کردن افکار درونم ساختم ...

روزنوشت و خاطرات یک نوجوان

این وبلاگ رو برای آزاد کردن افکار درونم ساختم ...

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۶/۱۰/۱۱
    14
  • ۹۶/۱۰/۰۶
    13
  • ۹۶/۱۰/۰۳
    12
  • ۹۶/۱۰/۰۲
    11
  • ۹۶/۰۹/۲۳
    10
  • ۹۶/۰۹/۱۳
    9
  • ۹۶/۰۹/۱۳
    8
  • ۹۶/۰۸/۰۷
    5
۱۱
دی
۹۶
احساس میکنم یه خورده راحت نیستم با نوشتن تو اینترنت ، رو کاغذ وقتی یادداشت میکردم هم اثرات اش بیشتر بود و هم یه حسه بهتری داشتم ، این جا که مینویسم بیشتر احساس میکنم دارم برای یک نفر دیگه مینوسم تا خودم .... تو این مرحله یه خورده نیاز دارم برای خودم بنویسم و سنگ هام رو با خودم وا بکنم ... به هر حال تو این سال جدبد 2018 که امروز اولین روزش هست میخوام تو خودم فرو برم و چیزهایی که دنبالش بودم رو به وجود بیارم ، زندگی ام تا اینجا پر بوده از خاطرات تلخ و شیرینی که آرزو داشتم روزی این خاطرات رو همه بخونن و ازش لذت ببرن و شاید بتونه تجربه ی مفیدی رو بهشون انتقال بده ولی شاید هر کسی نتونه از زندگی دیگری لذت ببره و مسائل زندگی اون براش جذاب باشه ، شاید هم خیلی لذت بخش باشه ... ولی این ها مهم نیست ، مهم اینه که خودمون از زندگی خودمون لذت ببریم و خاطرات و لحظات و چالش هاش برامون جذاب باشه ، شاید بعضی موقع ها خیلی چیزها پیش بیاد که به آدم انقدر انرژی خوب یا بد بده که آدم دوست داشته باشه به بقیه بگه و خودش رو تخلیه کنه ، ولی تجربه بهم ثابت کرده نگه داشتن این حس ها تو خوده آدم خیلی وقت ها میتونه باعث قوی تر شدن آدم بشه حتی اگه سخت باشه ، اینطوری آدم رشد میکنه ...
برای من اون حس خوشبختی یا مشکل پنهان و گفته نشده خیلی بیشتر لذت اش دوام داشته و بارها دیدم که با تخلیه خودم ، اون حس هم کمرنگ تر شده ...
زندگی تون رو پیش خودتون نگه دارید ولی پیش خودتون ثابت نمونین و مدام به دنبال پیشرفت و عوض کردن شرایط باشید ... ایمان دارم به اون چیزی که دنبالش هستید میرسید ، فقط اگه لیاقت اش رو از خودتون نشون بدید .

دوستدار همه شما عزیزانی که نمیشناسم
یوسف

۰۶
دی
۹۶

وارد مرحله جدیدی از زندگی شدم و دیروز تونستم با انجام یک کاری که برام غیرقابل دسترسی و  غیر ممکن بود ، یه تغییر بزرگ تو شخصیت ام ایجاد کنم ، کاری که همیشه از درون دوست داشتم انجامش بدم ولی به خاطر غرور و یه سری عوامل دیگه مدام ازش فرار میکردم ... در واقع این بار هم قبل از انجامش داشتم ازش فرار میکردم ولی این بار چیزی همراهی ام میکرد که تنها علت انجام این کار و جرئتی که به دست آوردم رو از اون میدونم ،.. و اون کسی نبود جز خدا و قدرتی که بهم داد ...

شروع ماجرا از اونجا بود که همونطور که گفتم تصمیم گرفتم هدف ها و چیزهایی که میخوام بهشون برسم رو کم کم و تدریجی و با انتخاب یک چیز جلو ببرم ، اولش تصمیم گرفته بودم روی زمان خوابم کار کنم و نظمی که توش از بین رفته رو به وجود بیارم ، ولی آخرش نظرم عوض شد و تصمیم گرفتم که روی یه چیزه دیگه یعنی خوندن نمازهام که این چند وقته تو یه حالت ابهام بود و هی قطع وصل میشد کار کنم ، اون موقع که تصمیم گرفتم وقت نماز ظهر و عصر بود و همون موقع شروع به خواندن نماز کردم ، نمازم تموم شد و مثل عادت همیشگی رفت ام به تلگرام سر بزنم که یک دفعه اتفاقی تبلیغ یک کانالی برام اومد و من واردش شدم و در کمال تعجب دیدم که سوالات آزمون های گاج که نزدیک چهار پنج ماه توی تمام اینترنت دنبالشون بودم رو تو اون کانال قرار دادن . این سوالات رو چون گاج PDF اش شون رو بعد از هر آزمون منتشر نمیکنه بنابراین توی اینترنت هم پخش نمیشه و تنها راه دسترسی بهشون اینه که یک نفر پرینت گرفته باشه و اینطوری بتونه برای کسی بفرسته . که این کانال هم همین کار رو میکرد و بعد از هر آزمون سوالات پرینت شده رو قرار میداد ولی متوجه شدم سوالات رشته ریاضی بین آرشیو سوالات نیست و چون اون کانال برای دانش آموزان رشته تجربی بود فقط سوالات مخصوص تجربی ها رو قرار میداد ... به ذهنم زد که به مسئول کانال پیام بدم شاید اون سوالات رشته ریاضی رو داشته باشه ... و باز هم در کمال تعجب اون فرد سوالات رشته ریاضی رو برام ارسال کرد و جالب تر اینکه با کانالی آشنام کرد که مشاوره های خوبی در زمینه کنکور قرار میداد و میتونست کمک زیادی بهم بکنه ...

بعد از تمام این اتفاق ها یک دفعه به خودم اومدم و ماجرای تصمیم برای تغییر و نمازی که خوندم و اتفاقات خوبی که پشت سر هم بلافاصله بعد از نماز برام رخ داد مرور کردم واقعا یه حالت عجیبی بهم دست داده بود که احساس میکردم تمام این زنجیره از طرف خدا بهم رسیده شده و گرنه شاید این اتفاقات برام رخ نمیداد ....

تو این حال یه حسی بهم میگفت که برم و دو رکعت نمازشکر بخونم و این کار رو هم کردم و دو رکعت بیشتر هم خوندم ، بعد از نماز نزدیکی خیلی زیادی با خدا احساس میکردم و دوست داشتم از خداوند چیزهایی که تو زندگی و آخرت دنبالش اون بودم رو بخوام چون احساس میکردم تو این حالت روحی ای که داشتم اگه چیزهای درست و مفید رو از خدا بخوام ، حتما برای رسیدن بهشون بهم کمک میکنه ، گفتم و گفتم تا اینکه یاد اون کاری که همیشه ازش فرار میکردم افتادم همون کاری که از  خیلی عوامل قبلی باعث شده بودن از انجامش خودداری کنم ...  از خدا خواستم تا قدرت انجام اون کار بهم بده و بتونم بهش برسم ، تو همین حالت بود که با خودم گفتم اگه اون کار بخواد انجام بگیره باید همین الان انجامش بدم و بلند شدم و با یه حس شک تردید به طرف انجام اون کار رفتم ، قبل از انجامش میخواستم تسلیم بشم و برگردم ولی فکر میکنم اون لحظه با کمکی که خدا بهم کرد اون کار رو انجام دادم و تونستم یکی از کارهایی که تقریبا داشت برام دست نیافتنی میشد رو انجام بدم ... خیلی بعد از انجام اش گریه کردم احساس میکنم بعد از اون کار یه قسمتی از من دوباره متولد شد و وجود خداوند و تاثیرش توی زندگی ام و نوع کمک هایی که میکنه برام خیلی پر رنگ تر شد ... یک نتیجه مهم از تمام این اتفاقات گرفتم رو میخوام بگم ، این که انتظار داشته باشیم خداوند مثل یک عامل خروجی برخورد کنه و فقط با درخواست ما زندگی مون رو تغییر بده و چیزهای که میخوایم رو بهمون ببخشه یه تفکر کاملا غلط و اشتباهه در واقع کسی جز خودمون مسئول ایجاد تغییر و ایجاد چیزهایی که میخوایم نیست ، توی تمام این حالات اگه ادم واقعا از خدای خودش کمک بخواد ، خداوند به انسان چنان قدرت معنوی ای میده که مثل یک سوخت جت برای اراده و تلاش اش عمل میکنه و میتونه هر گره ای رو از زندگی ادم باز کنه . خدا تو جهان بر اساس قوانین ثابتی که وضع کرده به انسان ها شرایط لازم برای رسیدن به هدف دلخواهشون با سعی و تلاش برای اون هدف رو عطا کرده ، اگه کسی فکر کنه بدون عمل خودش و فقط با کمک خواستن از خداوند میشه به چیزی رسید قطعا اشتباه کرده ، اینطوری حتی داره قوانین خداوند رو هم زیر سوال میبره ...


دوست دارم در آخر یک چیزی رو بگم و اون اینکه تمام داستان ها و چالش هایی که توی زندگی برامون پیش میاد در آخر یه پایانی هم داره و یک روزی دفتر زندگی مون در دنیا هم بسته خواهد شد ، همونطور که برای آدم هایی که قبل از ما زندگی میکردن بسته شده ... تو این بین چیزی که مهمه لذت بردن خودمون از هر روز زندگی و استفاده درست از لحظاتیه که در اختیارمون قرار گرفته ، یعنی خوشبخی و موفقیت رو سعی کنم و سعی کنیم توی هر روز از زندگی به وجود بیاریم نه اینکه مدام به فکر به وجود اوردن خوشبختی تو آینده باشیم و حال رو خیلی کم در نظر بگیریم ، تو اینجور جاها اون آینده تموم شدن داستان زندگی مون و بسته شدن دفترمون خواهد بود ...

۰۳
دی
۹۶

تغییر یک شبه اتفاق نمیوفته ... این جمله رو بارها شنیدم ، ولی آیا واقعا حرفه درستیه ؟

با تجربه هایی که من تو این چند وقت به دست آوردم میتونم هم بگم آره و هم بگم نه ... دلیلش اش هم اینه که واقعا هنوز برای خودم هم مشخص نیست که مثلا چرا یک سال پیش وقتی تصمیم گرفتم خوردن فست فود و نوشابه رو کنار بزارم اون تصمیم به واقعیت تبدیل شد و تونستم یک شبه تغییری که میخواستم رو به وجود بیارم  ولی بعضی چیزها رو بارها و بارها تصمیم به تغییرشون تو زندگی گرفتم ولی بعد از مدت کوتاهی شکست خوردم ... این شکست ها خیلی بده واقعا ، آدم رو از درون داغون میکنه و اعتماد به نفس اش رو از بین میبره ...

دیشب هم دوباره میخواستم تو خودم تغییرهای اساسی ایجاد کنم ولی باز هم اونجور که دوست داشتم کارها پیش نرفت ؛ شاید باید برای یک بار هم که شده باید تغییر یک شبه رو کنار بزارم و تصمیم بگیرم چیزی که میخوام تبدیل بشم رو توی طول زمان و با استمرار دنبال اش باشم ، باید فقط یک هدف رو انتخاب کنم و برای اون تلاش کنم و بعد از اینکه بهش رسیدم برم سراغ تصمیم های بعدی ...

۰۲
دی
۹۶

همیشه دلم میخواست بنویسم ، از درونم صحبت کنم و از وجودی که ریشه ای عمیق در افکارم دارد صحبت بکنم . اما حیف ، حیف که خیلی جاها ، مکان ها و زمان ها که نیاز به کسی داشتم که حرف هایم را بشنود ، آن را نیافتم ، شاید آن موجود برای هیچ کس وجود نداشته باشد ... حیف که نیست آن گمشده ای که نواقص و خواسته ها و اشتیاقات مرا کامل کند و به سمتی که به ناکجاآباد ختم میشود بکشاند. این تنهایی هم خودش حکمتی دارد ، یا شاید حکمتی ندارد ، من آن را میخواهم .... تکلیف ام با خودم هم معلوم نیست .

اما شاید همین بوده که مرا ساخته و پرورش داده ... ولی پرورشی که دوست داشتم خیلی بهتر از این ها بود .... واقعا این حس به برتری از کجا می آید ؟ این همه احساس و شور و شعف از کجا می آید ؟ این همه روابط و افکار از کجا می آید .... آیا در کل جهان این فقط ما ایم که از ویژگی ها برخورداریم ؟ اصلا وجود و مبدا این همه آفرینش و .. از کجاست ؟ واقعا زمین از ابتدا از کجا آمده و علت زمین از کجا آماده ؟ ان نقطه آغازین این همه اتفاق از کجا شروع شده ؟ چرا این همه اتفاق در کنار هم تبدیل به الان ما شده و چرا گونه ای دیگر نشده ؟ اصلا این تفکر از کجا آمده ؟

میخواستم در مورد دغدغه های خودم حرف بزنم ولی باز هم با شروع به نوشتن مسیر حرکت ام به سمت موضوع همیشگی و سوال هایم رفت ... اصلا چرا این همه اتفاق در کنار هم رخ می دهد ؟ حدس میزنم حرف های الان ام از تاثیر درس های دینی است که حفظ کردم ... کتاب دینی ای که آزمونش حفظی است ... باید گریه کرد به حال انسان ها ... به حال خودم ... و به حال نادانی ام ...

اگرواقعا خدا وجود داشته باشه چقدر پاسخ به بعضی از این سوالات آسان میشود ... بعضی ها شاید فکر کنند دین هم از افکار انسانی سرچشمه گرفته باشد ... شاید درست باشد شاید اشتباه باشد ... تشخیص آن با عقل و منطق ماست و مطالعه نشانه هایی مثل قرآن که ادعا میشود ازجانب خدا بر انسان ها نازل شده ... آیا با خواندن این کتاب و درک آن باز هم فکر خواهیم کرد که خدایی وجود ندارد و این نوشته ها از آن یک انسان است ؟ نه من اینطور فکر نمیکنم ...

اصلا برای یک انسان چرا باید این همه اهمیت داشته باشد که بخواهد از دروغ خدایی به وجود آورد که دارای تمام خصوصیات و محیط بر تمام عالم است ؟ مگر اسم آن انسان مورد پرستش قرار خواهد گرفت که بخواهد خدا بیافریند ... دلیل محکمی برای این موضوع پیدا نمیکنم ... اصلا فرض میکنیم انسان ها تمام این ماجراهای دین را ساخته اند. با این حال باز هم برای من پرسش میشود که چه چیزی سبب  تمایل به این کار و به وجود آوردن همچین خدایی در میان آن انسان های سازنده دین و خدا شده است ؟ حتما یک کشش درونی و تمایل یا حتی احساس خلا همچین موجودی به نام خدا بین آن ها مشاهده میشده و برایشان دغدغه بوده که اقدام به این کار کردند ...پس با این وجود خداوندی بوده که و هست و برای همیشه خواهد بود...

ارتباط با چنین خداوندی شاید برای بعضی ها سخت باشد ، علت گرفتار شدن انسان ها در گناه هم شاید همین باشد که آن ها خدایی که از همه چیز بی نیاز است و به هر کاری توانا است را با چشم ظاهری نمی بینند و گرنه اگر چنین خداوندی به معنای جسمانی در بین انسان ها حضور داشت دیگر انسان ها هم مثل فرشته ها میشدند و از هیچ کس گناهی سر نمیزد...

نمیدانم چه حکمت و اندیشه ای پشت تصمیم خداوند بوده که چنین مخلوقاتی مثل ما با این ویژگی های مختلف آفریده و تصمیم به امتحان ما گرفته است ...

واقعا چقدر خوب میشد اگر ما هم حداقل در یکی از ویژگی های خداوند مثلا علم و عقل مانند او میشدیم و تمام اسرار بر ما فاش میشد  ولی در آنصورت شاید درکی از وضعیت فعلی خود نداشتیم و شاید تمام خصوصیات دیگر ما هم دچار دگرگونی میشد


۲۳
آذر
۹۶

نه دیگه این باور اشتباه که زمان برای تغییر دارم درست نیست ، همین حرف باعث عقب افتادن واسه اقدام برای تغییر تو خودم شده ، بهترین زمان تغییر همین حالا است و نباید مدام کار ها و برنامه هام رو به آینده موکول کنم ، بهترین زمان واسه انجام تمام کار هام حالا است ...

۱۳
آذر
۹۶

9

امروز روز دومه و بر خلاف ماه های قبلی از دیروز اون حس فشاری رو که رو خودم حس میکردم از بین رفته ، این اتفاق از دیروز که با کمال گرایی آشنا شدم برام اتفاق افتاد ... این از بین رفتن فشار و اضطراب برای تلاش ، یه حسی رو بهم میده که فکر میکنم تبدیل به بی خیالی برام شده ... هر چند از اثرات خوب همین یک روز که سعی کردم کمال گرایی رو کنار بزارم میتونم بگم که حداقل چندتا درس رو که توی این 6 ماه باید میخوندم و هر بار به امید اینکه تمام پیش نیاز های اون درس رو بخونم بعد شروع کنم  ، مطالعه کردم و دیگه نگران کامل نبودن کاری که انجام میدادم نبودم ... واقعا باورم نمیشه این درس ها رو توی این چند ماه حتی یک شروع کوچولو هم ازشون نداشتم و همه اش منتظر شرایط عالی بودم ... اگه از همون ابتدای سال همینطوری بدون نگرانی از کامل بودن کارم شروع به خوندن میکردم ، الان تمام اون کارهای ناقص در طی زمان به رشد رسیده بودن و مسلما وضع ام از الان خیلی بهتر بود ...

ولی بازم با این حال با این حسه بیخیالی و راحتی که در خودم به وجود اومده رو دوست ندارم ، همین بی خیالی هم شاید باعث شده الان درس رو ول کردم و دوباره اومدم و مثل دیروز شروع به نوشتن کردم ...

حرف های دیروز ام درباره رقابت با خود هم یه نمونه ای از کارهایی بود که فکر میکردم با توجه به اون مسئله میشه این بیخیالی ناشی از کنار رفتن کمال گرایی رو از بین برد و خودم رو توجیه کنم که باید تلاش ام رو ادامه بدم و این بیخیالی رو از بین ببرم ، ولی تا حدودی توی عمل موفق نبودم ...

دارم به یه نتایجی میرسم و اون هم اینه که کنار گذاشتن صد در صد کمال گرایی و تغییر 180 درجه روش تفکری که داشتم ، باز هم ممکنه باعث شکست ام بشه ،  در واقع اینطوری من دارم باز هم مثل همون رفتار کمال گرایانه صفر یا صد قبلی ام به مسائل نگاه میکنم . با این تفاوت که قبلا رفتاری 100 درصد کمال گرایانه و این بار اصلا بدون کمال گری رفتار میکنم ... با تغییر وضع از 100 درصد کمال گری ، یه سری خوبی ها و کارهای مفید که قبلا توی زندگی ام نبود بهم اضافه شد و توی این یکی دو روز حسه خوبی از زندگی دارم ولی با از بین رفتن این کمال گری یه سری از خصوصیاتی که واقعا مفید بودن و باعث پیشرفت ام میشدن هم از بین رفتن ...

دلیل اینکه میگم شاید از بین رفتن کمال گرایی باعث شکست ام بشه اینه که ممکنه نزاره به موفقیت های بزرگ تو زندگی ام برسم ، یعنی تلاش و کوشش های زیاد انجام بدم و همین بیخالی باعث هدر رفتن عمرم و عادی زندگی کردن بشه ، به نظرم کسایی که به کمال گرایی دچار هستن این خواسته رو تو خودشون می بینن که به بالاترین درجه ها برسن ولی همین کمال گرایی باعث شده از اقدام برای تلاش واسه عملی کردن این خواسته ها اجتناب کنن و همین عدم انجام دادن و استارت کارها و این که مدام دنبال این هستن که کارها رو کامل انجام بدن باعث شکست شون شده ... چون فکر میکنن با کامل انجام ندادن کارها دارن اشتباه میکنن و مدام میخوان با برنامه ریزی های غیر عادی این اشتباهات رو جبران و دوباره کامل باشن ، ولی باز هم تو این راه نمیتونن کامل باشن و دوباره بیشتر توی باتلاق کمال گرایی فرو میرن .


احساس میکنم راه حل ، برقراری یک توازن بین این دوتا رفتاره ؛ یعنی به دست آوردن و اجرای رفتاری که هم شامل خوبی های کمال گرایی باشه و  هم دارای خوبی های رفتار مقابل اش رو در بر داشته باشه ... این چیزی که برام مسلمه اینه که مضرات کمال گرایی خیلی بیشتر از فواید اش بوده برای من ، ولی بدون یه سری از ویژگی های کمال گرایی هم ادامه زندگی دیگه اون شور و هیجان و تلاشی که دنبالش بودم و هستم رو در پی نداره ، این ویژگی های خوب رو باید جدا کنم و ازشون در کار هام و هدف گذاری هام استفاده کنم ...


ویژگی های خوبش هم برای من چیزی جز میل به موفقیت و بهترین حدی که میتونم خوب باشم و رسیدن به یک حس خوب از خودم در انجام کارهایی که باید انجام بدم نیستش ... ولی این خواسته تفاوت اش با قبلا باید در این باشه که اون ویژگی های منفی کمال گرایی مثل شروع نکردن کارها ، ترس از اشتباه کردن پیش بقیه و بد دیده شدن ، تلاش واسه کامل بودن و انجام کامل کارها ، قبول نداشتن و قدر دادن نبودن کارهای خوبم هر چند خیلی کوچیک و  همه اش انتقاد غیر عادی کردن از خودم باشه ... عواملی که باعث شدن توی این چند وقت به نتیجه هایی که دوست داشتم نرسم ... در واقع رفتارهای نامناسب کمال گرایی به جای اینکه من رو کامل کنه و باعث پیشرفت ام بشه به جاش در تمام مدت من رو به عقب می انداخت و باعث شکست ام میشد ... با اینکه قبلا میدونستم باید بعضی از رفتارهام رو اصلاح کنم ولی فکر میکردم این رفتارها ها باعث قوی تر شدنم و حرکت رو به جلوم میشه ، در حالی که کاملا اشتباه میکردم و برعکس مانع پیشرفت ام میشد ... خدا رو شکر که توی این موقع از زندگی با این مسائل آشنا شدم و هنوز فرصت برای تغییر رفتاره خودم دارم .

۱۳
آذر
۹۶

8

مشکلی که تمام این دوران باعث عقب افتادن من و خیلی دیگه از مسائل و شکست هام شده بود رو پیدا کردم ، این مشکل چیزی نیست جز کمال گرایی ، مشکلی که باعث شده بود توی تمام این دوران توی خیلی از کارها شکست بخورم و همیشه از خودم ناراضی باشم ... متن های زیر رو دیروز که با کمال گرایی تو خودم آشنا شدم ، تو ساعت های مختلفی نوشتم ...



1 :
احساس میکنم توی این چند ساعتی که از فهمیدن مشکل ام میگذره ، اندازه تمام حس های بدی که از شکست های پیاپی ام توی این چند سال داشتم حس خوب دارم تجربه میکنم . ماجرای امروز از برنامه ریزی های قالبا منجر به شکست قبلی ام شروع شد و اینکه ناخودآگاه کلمه کمال گرایی رو توی گوگل سرچ کردم ، بخوام یه ذره عقب تر برگردم میتونم بگم از اونجا شروع شد که امسال سال چهارم رو  دارم غیر حضوری میخونم و تو ابدای سال تصمیم گرفتم مدرسه نرم و خودم تو خونه بخونم ، و الان که تقریبا سه ماه از شروع مدارس و تموم شدن تابستون میگذره ، من باز هم به اون نتایجی که اول سال تو ذهن ام داشتم نرسیدم ... واقعا برام شکه آور بود که درس ها رو نگاه کردم که ببینم چقدر پبش روی داشتم و نتیجه این بود که توی هر درس تو بخش های ابتدایی فصل های اول گیر کرده بودم ... همین وضع برای یک هفته پیش هم دوباره برام پیش اومد که تصمیم گرفته بودم جبران تمام کارهای قبلی ام رو بکنم و این یک ماه مونده تا امتحانات ترم اول رو همه درس ها رو جلو بیارم ... باز هم توی این یک هفته به مشکل برخوردم تا اینکه امروز دوباره با خودم گفتم این بار دیگه جبران میکنم و میخوام روزانه 17 ساعت درس بخونم و بتونم خودم رو جلو بندازم ...
حالا که دارم فکر میکنم  میبینم خیلی درگیر کمال گرایی هستم ، با یک نگاه به گذشته ام میبینم توی خیلی دیگه از زمینه به جز درس هم دچار کمال گرایی بودم ، خرید کردن ، ارتباط با دیگران ، اهمیت بیش از حد به مکان مطالعه ، هدف هایی که هیچ وقت بهشون نرسیدم  خیلی چیزهای دیگه ...
نمیدونم مشکل از من بوده و من تمام پتانسیل ام رو برای به ثمر رسیدن شون به کار نبردم و یا یک چیزه دیگه باعث شده ... همین فکر دوباره بهم میگه دوباره همون شیوه مطالعه رو ادامه بدم ولی این بار جدی باشم و 17 ساعت کار کنم ... ولی فرق اش شاید با دفعات قبل این باشه که اون کمالگرایی رو از خودم دور کنم ... واقعا از فهمیدن اینکه کمال گرایی چقدر تو کار هام و رفتارهام تاثیر داشته تعجب میکنم ... چقدر روزهایی بودن که به خاطر از دست دادن چند ساعت تمام روز رو ول کردم و به امید فردا کنار گذاشتم ... چقدر روزهایی که گفتم الان یک ساعت بخوابم تا انرژی داشته باشم درس رو با قدرت بیشتر شروع کنم ولی خوابیدم و یک ساعت بعد بیدار نشدم ... تازه بعدش هم که بیدار شدم چون از اون یک ساعت بیشتر خوابیده بودم و برنامه قبلی ام به هم خورده بود باز هم درس رو شروع نکردم ...
واقعا شاید اگه مشکل کمال گرایی رو نداشتم تو سال سوم دبیرستان یعنی پارسال میتونستم یک نتیجه خوب و بهتر کسب کنم و بهترین کلاس بشم ... این بهترین کلاس شدن هم شاید خودش کمال گرایی باشه . این رو چه جور میتونم کنار بزارم ؟ حسی که همیشه دوست داشتم از دیگران بهتر باشم و تشویق ام کنن و به عنوان بهترین شناخته بشم ... نمیدونم این حس ، حسه خوبیه  یا بدیه ، متوجه شدم کمال گرایی در کل چیزه خوبی نیست پس اگه تو اون موارد قبلی زندگی ام خوب نبوده پس اینجا هم شاید خوب نباشه ... میگن آدم باید با خودش رقابت کنه ، شاید خودم رقیب اصلی خودم باشم ولی اینجوری باز هم کمال طلبی حساب میشه !!! چه جور تو اینجور مواقع خوبه ولی تو مواقعی که میخوای بین بقیه بهترین باشی درست حساب نمیشه ؟؟
باید بیشتر روی تاثیراتی که کمال طلبی روم داشته جستجو کنم ، امیدوارم بتونم این مشکل رو از بین ببرم ... یه حسی بهم میگه با کنار رفتن کمال طلبی ، خیلی خیلی تو وضعیت حال و آینده ام تغییر اتفاق میوفته ...


2:

من آدم کاملی نیستم ، ولی میتونم اهداف والایی داشته باشم و براشون تلاش کنم ، دور گذاشتن کمال گرایی به این معنی نیست  که من بیخیال آرزو هام و خواسته هام بشم ،دور گذاشتنش یعنی من برای رسیدن بهشون میجنگم ولی من آدم کاملی نیستم و امکان اینکه کار ها رو همه رو در حد کمال انجام بدم وجود نداره
، و همین باعث شده تا از شروع کارها اجتناب کنم ، این رو هم باید بدونم که تمام آدم های دیگه هم کامل نیستن ، هیچ کدومشون هیچ کدوم از این هفت میلیارد انسانی که دارن زندگی میکنن ، هیچ کدوم کامل نیستن ... یه جمله هست که خیلی به الهام بخشه

ما باید نقش ضروری و برحق شکست رو به رسمیت بشناسیم و به خودمون اجازه بدیم به عنوان بهایی که نمیتونیم ازش اجتناب کنیم ، برای مدتی بسیار طولانی شاید حتی چند دهه کارها رو به شکلی کاملا ناقص انجام بدیم تا در نهایت به چیزی برسیم که از دید دیگران موفقیتی یکباره و بی مقدمه خواهد بود

این جمله یعنی اصل موفقیت توی ما انسان ها همون انجام دادن کارها به صورت ناقص و پذیرفتنشون و خوشحالی به خاطر هرقدم برای پیشرفت توی این کارهاست ، واقعا هم راسته ، دیگه وقتی دغدغه انجام یک کاری به صورت کامل رو ندارم میتونم بدون هیچ مشکلی اون کار رو انجام بدم و استرس انجام  شدن کاملش رو نداشته باشم، همونطور که گفتم من مثل هیچ یک از آدم های دیگه مثل مقدس یا انیشتین نیستم ، من خودم هستم و هر موقع بتونم از دیروز خودم جلو بزنم و پیشرفت کنم اون روز روزه من خواهد بود ... همون مفهمومی که همیشه شنیده بودمش ولی درک اش نکرده بودم و الان به درک درستی ازش رسیدم خداروشکر



تنها چیزی که برای ادامه نیازه ، انجام یه کار و شروع متفاوت اش با قبل و کنار گذاشتن عادت های اشتباه قبلی امه ، خدا رو شکر که تو این سن با مشکل خودم مواجه شدم و درک اش کردم ... الحمدلله



3:
راهی که در پیش گرفتم راه شکست سیل زیادی از آدم هایی بوده که اون ها هم مثل من فکر میکردن ... ما انسان هستیم و قوه ی فکر و تفکر و احساسات مون مثل همدیگه است و نمیتونیم اختلاف فضایی ای که تو ذهن مون داریم رو با بقیه به وجود  بیاریم ... تنها جایی که میشه اختلاف و برتری ایجاد کرد نزد خداونده و اینکه کدوم یکی از از ما کمال طلبی بیشتری برای رسیدن به معنویات و خداوند داریم و تنها کمال طلبی ای که واقعا مفیده همین نوع کمال طلبی هستش ...
برای رسیدن به موفقیت باید از همین کارهای کوچک شروع کرد ؛ از همین کارهای ناقص و غیر کامل و فقط مسیر و حرکت رو ، رو به جلو به چرخش درآورد و تنها چیزی که این وسط قابل مقایسه است ، مقایسه خودمون با خودمونه
این که نسبت به روز قبل مون چقدر تونستیم بهتر باشیم و پیشرفت داشتم .... مقایسه خود با دبگران نتیجه ای جز نابودی نداره ... من هیچ وقت نمیتونم خودم رو با مقدس ،جوان مرد ، انیشتین ، نویر و بزرگترین و باهوش ترین و خوشتیپ ترین و با اراده ترین و با تقوا ترین و ترین و ترین و ... مقایسه کنم ، تنها چیزی که میتونم مقایسه کنم خودم با خودم هستم ... و توی آینده اگه نسبت به بقیه از موقعیت کمتری برخوردار باشم ولی پیش خودم در حال پیشرفت و بالاترین استاندارد باشم ، اون مقایسه اشتباهه اشتباهه اشتباهه ، تنها کس و چیزی که من واقعا میتونم مقایسه اش کنم وجود خودم هستش و گذشته ای که داشتم و آینده ای که انجام میدم ... و اگه توی این مسیر از گذشته خودم عقب تر بیوفتم اونجاست که احساس خطر میشه  دارم به سمت اشتباهی پیش میرم ولی اون  جایی که حتی یک ذره نسبت به دیروز ام بهتر شدم او روز عالی ترین روز منه چون تلاش برای پیشرفت رو کنار نگذاشتم و به داشته و مرحله قبلی خودم راضی نبودم و برای پیشرفت ام تلاش کردم .... من این مشکل رو از بین میبرم و الان هم با توجه به مرحله اول یعنی شناسایی مشکل ام ، از دیروزه تمام عمرم یک قدم جلو ترم و وای که این چه حسه خوبیه که دارم پیشرفت میکنم ، از این به بعد یه دفتر کنار میزارم و مقایسه هام رو اون جا انجام میدم .... اینم یه پیشرفت دیگه :) مرسی خدا جونم 



4 :
توی این چند وقت اثرش رو توی زندگی و درس ام دیدم که بدون اینکه بفهمم چقدر از وقت ام رو فقط به خاطر کمال گرایی ای که توی مطالعه داشتم و میخواستم هر مبحث رو عالی جمع کنم دیدم .
حتی یک مبحث رو هم نتونستم اونجور که کمال گرایی از من میخواست جمع کنم ....  



5:
همونطور که من متفاوت ام و توی بعضی از چیزها متفاوت ام بقیه و تمام 7 میلیارد انسان دیگه هم متفاوت هستند وتوی خیلی چیزها با هم متفاوت ان و همین تفاوت ماست که انسان بودن ما رو شکل داده . تنها کاری که میتونم برای بهتر شدن انجام بدم بهتر شدن از دیروز خودم و مقایسه با گذشته خودمه ، اصل موفقیت اینجاست که آدم ها چقدر از استعداد ها وقابلیت های نهفته توی وجود خودشون رو شکوفا میکنن .  استعداد ها و ویژگی های تمام این 7 میلیارد نفر با هم فرق میکنه و وقتی آدم ها میان خودشون رو با آدم های دیگه مقایسه میکنن  باعث میشه سرخورده و ناراحت بشن و در حسرت این باشن که چرا به اون مرحله اون شخص مقابل نرسیدن ، در حالی که اگه این رو درک کنن که تمام آدم ها استعداد هاشون فرق میکنه دیگه ناراحتی ای سراغشون نمیاد و فقط روی خودشون کار میکنن و با خودشون رقابت میکنن که هر روز بهتر بشن و استعداد هاشون رو شکوفا و پیدا کنن ،   این کاملا یه چیزه مشخص و مفهوممه واسه من به طوره شخصی که نمیتونم تبدیل به یک شخصیت بزرگ ادبیات فارسی که شعر هایی عالی و در حد بزرگان میگه تبدیل بشم چون استعدادش توی وجودم نیست و علاقه ای هم بهش ندارم  ولی توی موارده دیگه 
مثلا یه ورزشی مثل


 ورزش بوکس زنی من فکر میکننم میتونم توی این ورزش به پیشرفت برسم ،ولی هیچ چیزی نمیتونه به من بگه که آیا تبدیل به بزرگترین بوکس زن تاریخ یا حداقل در حد بوکس زن معروف مایکل تانسون میرسم یانه ... بلکه این موضوع رو باید خودم ادامه بدم و سعی ام رو بکنم هر روز از روز قبلی ام بهتر باشم  و بیشترین تلاش رو که میتونم برای این بهتر شدن انجام بدم ... ولی با تمام این تلاش ها باز هم هیچ تضمینی وجود نداره که آیا به اون حد میرسم یا نه ،، شاید استعداد من توی این زمینه در حد متوسط باشه و به اون سطح تامسون نرسم ولی من تمام تلاش ام رو برای ارائه بهترین نسخه از خودم انجام دادم ... شاید هم سطح من از تامسون بالاتر بزنه ولی اینجا باز هم من  تلاش خودم رو ادامه میدم که از دیروز بهتر باشم

در واقع رسیدن به اون نتیجه مهم نیست ، بلکه هر روز بهتر از دیروز بودن و ارائه بهترین نسخه خودمون تو اون روز مهمه ...   اون مرحله از مقام مثل جای تامسون از نظر مردم یه موفقیت یکباره و بدون مقدمه برای اون فرده ولی اون موفقیت ترکیبی از استعداد و مهم تر از اون میزان تلاشیه که اون فرد برای هر روز بهتر شدنش انجام داده و تمام این پشت صحنه فرد در نظر مردم به شکل یک پیروزی در میاد ، حتی توی این حالت هم شاید اون فرد قابلیت بهتر شدن از روز قبل اش رو داشته باشه و با این حرف که از نظر مردم به کمال رسیده راضی نمیشه بلکه کمال خودش رو در این میبینه که هر روز به بهترین نسخه ای که از خودش میتونه برسه و اعمال نظر دیگران در مورد اینکه الان اون بهترینه باعث نمیشه دیگه بهتر شدن رو کنار بزاره و عقب بشینه . همین حالت توی چند درجه پایین تر هم میتونه اتفاق بیوفته و فرد مقایسه هایی که ازش میشه رو دیگه قبول نداره بلکه شناخت خوبی از خودش داره و دیگه فکرش به این نیست که چرا به اون درجه نرسیدم یا فلان موقعیت رو ندارم بلکه تمرکزش رو اینه که از تمام فرصت و وجودی که در اختیارشه به بهترین صورت استفاده کنه ... ممکنه همین فرد هم به یک درجه برسه که از نظر دیگران موفقیت محسوب میشه ؛ ممکنه هم هیچ وقت به اون جایی که دیگران اون رو در زمینه ای به نام یک فرد موفق تعریف کنن نرسه ، توی هر دوی این حالت ها فرد هیچ نارضایتی ای از خودش نداره چون  تا جایی که تونسته و براش ممکن بود سعی کرده به بیشترین مرتبه ای که میتونسته برسه ولی فقط در صورتی که بیشترین تلاش خودش رو برای بهتر بودن از روزهای قبلی اش انجام داده باشه و گرنه فرقی با یک انسان تنبل که فقط زندگی اش رو با خوردن و خوابیدن گذرونده نداره    
 

۱۳
آذر
۹۶

نه ، تازه داستان من شروع شده ....

۱۲
آذر
۹۶

تموم شد

۰۷
آبان
۹۶

5

خیلی وضع علم و پژوهش تو کشورمون خراب شده ، به بیشتر جاها که نگاه میکنم واقعا تاسف میخورم که چرا اوضاع باید اینجوری باشه در حالی که میتونست خیلی بهتر از این ها باشه ... مشکلاتی که منه نوجوان 17 ساله با دیدنشون و کمی فکر و تحقیق میتونم راهکاری مناسب برای برطرف کردن اون ها پیشنهاد بدم ... اونوقت این همه آدم هایی با سن بیشتر از من که توی دستگاه اجرایی و تایین برنامه هستند هیچ کاره اساسی ای برای حل شون انجام نمیدن ... واقعا دل آدم از دیدن همچین وضعیت هایی تیر میکشه که واقعا چرا باید اینجوری باشه ... البته این وضعیت فقط تو کشور ما اینجوری نیست و توی خیلی از کشورهایی دیگه حالا چه کم تر چه بیشتر وجود داره ...  واقعا چرا آدم ها سعی نمیکنن زندگی رو برای همدیگه آسون تر و بهتر کنن در حالی که واقعا یه راهی برای حل کردن اون مشکلات وجود داره ...

اول میخواستم  مردم کشور خودم رو از وضع نابسامانی که توش گیر افتادن نجات بدم اما واقعا من چی کار میتونم بکنم و کجا بهم میدون داده میشه ، خیلی حسه بدیه وقتی میبینی میتونی یه کار مفید انجام بدی ولی هیچ راهی برای انجام دادنش نباشه و فقط مجبور باشی نظاره گر باشی ... علاوه بر فکر به اینکه فقط به مردم کشور خودم خدمت و کمک کنم باز هم درست نیست بلکه هدفم باید کمک به تمام مسلمون ها و در مرتبه بالاتر کمک به تمام مردم جهان باشه ، شاید اون های به دلایلی مختلفی دین اسلام رو قبول نداشته باشن ولی مطمئنم کمک به اون ها ، هم میتونه جلوه ی بهتری از دین اسلام تو دنیای امروزی نشون بده هم اینکه خدا هم مطمئنا از عملم راضی خواهد بود ... ولی یه اصله مهمی وجود داره و اون هم اینه که قبل از اینکه بخوای دنیای اطرافت رو تغییر بدی باید دنیای درون خودت رو تغییر بدی ... که توی این چند وقته دارم تمام تلاش ام رو برای این تغییر انجام میدم ...

اما این کمک و خدمت به مردم چه جوری میتونه باشه ؟ از چه راهی باید این مسیر رو طی کنم ... حیف که اینجور چیزها با سرچه تو گوگل پیدا نمیشه :)

چیزی که تا اینجا فهمیدم اینه که تو دانشگاه های ایران اون حد از چیزی که دنبالشم رو پیدا نمیکنم و موندن تو وضعیت فعلی ممکنه باعث جلوگیری از پیشرفتم بشه ... ولی وقتی به زندگی  دانشمندهای بزرگ نگاه میکنم می بینم که اون ها در بدترین شرایط و اوضاع جامعه شون و حتی بدون رفتن به دانشگاه و یا اخراج شدن از دانشگاه باز هم به موفقیت های بزرگی دست پیدا کردند . اولش فکر میکردم این موفقیت شون به خاطر اون هوش و علم بالاشونه ولی فهمیدم که مهم ترین علت موفقیت و وضع تمایزشون اون پشتکار و تلاشی بوده که در خودشون به وجود آوردن و گرنه خیلی های دیگه از نظر علمی تو رتبه های بالایی هستند ولی به اونجایی که این آدم های معروف هستند نرسیدن ...

باید یه هدف مشخص برای زندگی ام تعیین کنم ، این حس بلاتکلیفی اصلا خوب نیست ... کاش امام زمان زودتر ظهر کنه تا ازش کمک بخوام

سفر به کشور آلمان برای تحصیل یکی از برنامه هام برای آینده است ... اما توی چه رشته میخوام تحصیل کنم  هنوز برام مشخص نیست . احساس میکنم توی دو تا موضوع ریاضیات و مدیریت و بازرگانی میتونم موفق باشم . شاید توی مدیریت و بازرگانی بیشتر ولی اون حسه تلاشی رو که برای درس های ریاضیاتی و کشف کردنی میزارم خیلی بیشتر بهم حال میده و سر زنده ترم میکنه ، اینکه بخوام حتی یه قطره از علم بی کران الهی رو هم بچشم برام خیلی لذت بخش تره تا اینکه بخوام علمی که برای به دست آوردن پول باشه رو یاد بگیرم ... شاید چند وقت پیش این دیدگاه رو نداشتم ولی الان قصدم اینه که علم مدیریت رو قط برای علاقه ای که بهش دارم بخونم چه ایرادی داره آدم تو چند تا زمینه مختلف علمی تحقیق و پژوهش کنه ... حتما که نباید سره کلاس اکادمیک اون علم حاضر بشم تا بتوم یاد بگیرم ، میتونم از این همه منابع و کتاب ها و ... استفاده کنم . اصلا میدونی چیه از الان به بعد دیگه سطح علم به دست آوردن خودم رو محدود به دانشگاه و کشور و زبان خاصی نمیدونم ، مگه نیوتون و ادیسون و غیره خودشون رو محدود به کلاس  دانش اون زمان دونستن و همه علم شون رو از دانشگاه به دست آوردن ؟ نه اون ها تمام این مسیر رو با تلاش و پشتکار خودشون جلو رفتن و محدودیت ها و قضاوت دیگران براشون اصلا مهم نبود ... آیا من هم از اون ها چیزی کمتر دارم ؟ نه ، فقط باید خودم رو باور کنم و برای چیزی که میخوام به دست بیارم تلاش کنم ؛ محدودیت من چیزی نخواهد بود که تو علم حاضر مشخص شده ، محدودیت من نامحدود خواهد بود و نشون میدم به خودم که میتونم به بالاترین ظرفیتی که خداوند توی وجودم قرار داده برسم و توی این راه هر چی که لازم باشه رو فدا میکنم