3
امروز اولین آزمون قلمچی رو دادم و نتیجه اش همین چند ساعت پیش رو سایت کانون اومد ، ولی همونطور که بعد از جلسه آزمون هم انتظار داشتم نتیجه اش خوب نبود ... الان میتونم یه عالمه بنویسم که فلان شد و این کار انجام نشد و فلان و فلان ولی همه این حرف ها کلاه گذاشتن سر خودمه و نتیجه ی دیگه نداره ...
اما همونطور که دیروز هم به خودم قول دادم قراره تغییر کنم و این وضعیت رو عوض کنم ، مطمئنا عوض کردن این وضعیت با ادامه دادن همون راه قبلی اتفاق نمیوفته و باید از راه دیگه ای مسیر حرکت رو جلو برم ... بعد از آزمون مستقیم رفتم کتابخونه واقعا خیلی خسته بودم و دیشب هم 3-4 ساعت بیشتر نخوابیده بودم ولی درس رو شروع کردم ، وسط های کار دیگه خستگی خیلی بهم فشار آورده بود و کم کم میخواستم تسلیم بشم و وسایل و کتاب ها رو جمع کنم و برگردم خونه ولی یه حس درونی بهم گفت برم نمازم رو بخونم و با خدا صحبت کنم مطمئنا خدا بهم کمک میکنه ... بعد از نماز واقعا حال ام عالی شد و نزدیک 2 ساعت خیلی عالی و با انرژی زیاد تونستم درس رو ادامه بدم چیزی که خودم هم باور نمیشد ...
واقعا من چقدر بی دقت ام و توجه ام اونطوری که باید به خالق نیست ... هر چی دارم از اونه ، هر چی بدست میارم میخوام برای اون باشه و هر چی دارم رو برای رضایت اش فدا میکنم ... واقعا فکر کن ، یه خدایی واقعا هست که حواسش به همه چیز هستش و هر کاری بخواد میتونه انجام بده ، پس چرا بعضی جاها فراموش اش میکنم ، این قول رو به خودم و بهش میدم که دیگه غیر از اون به کس دیگه ای فکر نکنم و اون رو فراموش نکنم ، واقعا من بدون تو هیچ و پوچ ام و هیچ چیز از خودم ندارم ، خواهش میکنم ازت تنهام نزار و لغزش هام رو همون لحظه به یاد ام بیار که تو بر همه چیز توانایی ...
- ۹۶/۰۸/۰۶